زبانحال امام سجاد علیه السلام در شهر شام
به لب آه و به دل خون و به لب اشک بصر دارم شدم چون شمع سوزان آب و آتش بر جگر دارم دلم خون شد، نخندید ای زنان شام بر اشکم که هم داغ برادر دیده، هـم داغ پدر دارم کـنـد اخـتـر فــشانی آســمــان دیـده ام دائـم که بر بالای نـیزه هیجده قرص قمر دارم عدو دست مرا بست و اسیرم بُرد در کوفه نشد تا جـسم بابایم، ز روی خاک بردارم تمام عـمر هر جا آب بیـنم اشک می ریزم من از لب های خشک یوسف زهرا خبر دارم از آن روزی که ثار الله را کُشتند لب تشنه به یاد کام خشکـش لحظه لحظه چشم تر دارم مسافر کس چو من نَبوَد که همراهِ سرِ بابا چهل منزل به روی ناقۀ عریان سفر دارم از آن روزی که بالا رفـت دود از آشیان ما دلی از خیمه های سوخته سوزنده تر دارم همه از آب رفع تشنگی کردند غیر از من که هرجا آب نوشم بیشتر در دل شرر دارم اگر چشمت به آب افتاد "میثم" گریه کن بر من که آتش در دل و جان بر لب وخون در بصردارم |